محسن

چند لحظه پس از آن، سه نفر به روی جسد که همچنان سر جای خودش مانده، خم شده‌اند. شهرداری که پاسگاه پلیس توی آن استقرار یافته است، در دوقدمی است. مأمور گمرک ترجیح می‌دهد تکان بخورد.
نفس‌زنان، به طرف پاسگاه می‌دود، بعد، دستش را روی شستی زنگ در پزشکی می‌گذارد و پشت سر هم فشار می‌دهد.
و بدون آن‌که بتواند صحنه‌ای را که دیده است از سر واکند، پشت سر هم می‌گوید:
– مثل یک نفر مست تلوتلو خورد و به عقب رفت و دست‌کم سه قدم به این ترتیب برداشت.