عطیه

خدایا، خدای من! شبانگاه زمینت چه محزون و پاره‌ابرهای خفته بر مردابش چه رازآلود است! و تنها آن‌کس این را می‌فهمد که زائر چنین ورطه‌ای بوده و پیش از مرگ رنج بسیاری برده و با باری گران بر آسمان این زمین پر گشوده باشد؛ و تنها، ازنفس‌افتاده‌ای این را می‌فهمد که بی‌دریغایی زمین مه‌گرفته و مرداب و رودخانه‌هایش را بدرود می‌گوید، با قلبی آرام خود را به دستان مرگ می‌سپارد و می‌داند که تنها در نبود است که آرامش است.