عطیه

سعی کردم بلند شوم، اما نمی‌توانستم جُم بخورم، چون همان‌طور که برحسب اتفاق به پشت خوابیده بودم، دیدم دست‌ها و پاهایم در هر سو محکم به زمین بسته شده و موهایم که دراز و ضخیم بود به همان شیوه محکم بسته شده بود. همچنین چند نخ باریک روی بدنم حس کردم، از زیربغل تا ران‌ها.