خدیجه

کیوکو به ناگاره نگاه کرد. انگار می‌خواست بپرسد: «از کجا یاد گرفته؟»
ناگاره شانه بالا انداخت و گفت: «سر درنمیارم.»
یوسوکه نگاهی زیرچشمی به کیوکو و ناگاره انداخت و شروع به سقلمه‌زدن به بازوی کیوکو کرد. او که به نظر می‌آمد از انتظار خسته شده است، از کیوکو پرسید: «الان می‌تونیم بریم؟!»
کیوکو تصدیق کرد که دیگر باید عجله کنند و به یوسوکه گفت: «قرار بود بریم دیگه.» و سپس از صندلی کنار پیشخوان برخاست.
کیوکو در حالی که برای میکی شکلک درمی‌آورد، گفت: «وقتشه که موی هم بره دیگه عزیزان.»