خدیجه

مولا علی (ع) خسته و خاک‌آلود سطل پر از خاک را از چاه بیرون داد. عباس که تازه ده‌ساله شده بود، سطل سنگین خاک را گرفت و به دورتر برد. مالک اشتر به عمار یاسر اشاره کرد سکوت کند تا کارحضرت پایان پذیرد. مولا علی (ع) طناب را گرفت و پایین رفت. انتهای چاه گرفته و گرمایش خفه‌کننده بود. مولا علی (ع) کلنگ می‌زد تا به آب برسد. عمار یاسر سرش را به دهانهٔ چاه نزدیک کرد تا حضرت حرف‌هایش را بشنود.