خدیجه

منشی صدایم می‌زند. وارد اتاق می‌شوم. می‌نشینم و برگۀ آزمایش را روی میز می‌گذارم. خانم دکتر دستش را روی بخار قهوۀ توی ماگ می‌گیرد.
– ناخواسته باردار شدی؟
لبخند می‌زنم، تلخ. «ناخواسته» چه کلمۀ بی‌خودی است. آدم باید دنبال خواسته‌هایش برود. برای خواسته‌ها می‌شود جنگید، اما برای ناخواسته‌ها چه کاری باید کرد؟ دکتر توی دفترچه می‌نویسد. نگاهی به خیابان می‌اندازم. چند بچه‌گربه از سروکول سطل آشغال بالا می‌روند. رطوبت زیر چشمم را پاک می‌کنم.