خدیجه

بچه داشت جلو می‌آمد و با دو قدم دیگر به آب می‌رسید. کمی جلو رفتم. پایم روی آب شلپ صدا کرد.
دستم را مدام تکان می‌دادم تا از ساحل دورش کنم، اما او هم برایم دست تکان می‌داد. صدای دویدن یک نفر را از پشت‌سرم شنیدم. یک آن، در سمت راستم عابس را دیدم که چیزی را به زمین کوبید و پلی شبیه نردبان روی رودخانه ساخته شد. یک دفعه پای بچه لیز خورد و بدون تعادل در آب افتاد.