راستش، در دقیقه نود تصمیم گرفتم به اینجا بیایم. وقتی به بن زنگ زدم و گفتم در راهم، زیاد ذوق نکرد. خب، خیلی به او وقت ندادم تا قضیه را هضم کند. ولی همیشه حس میکنم من بیشتر از برادر ناتنیام به این رابطه اهمیت میدهم. کریسمس پارسال پیشنهاد دادم با هم باشیم، ولی او گفت سرش شلوغ است و باید «اسکی» کند. اصلاً نمیدانستم اسکی بلد است. حتی گاهی حس میکنم باعث خجالتشم. من بن را یاد گذشته میاندازم و او ترجیح میدهد به جلو برود.
خدیجه
15
دی