تنها مشکل دوستم این بود که فریمبهفریم حرکت میکرد، حرکتش پیوسته نبود. یک طورهایی شبیه یکی از برنامههای دریوریِ آن موقعِ تلویزیون، یک لحظه اخم میکرد و در فریم بعدی میدیدم دارد لبخند میزند. آروارههای بلند منحنیشکلش از هم باز میشدند و انتهای دهان آن بزرگوار را میدیدم که چالهٔ سیاهی بود با گرانش و جذابیتی فوقالعاده. آرزو داشتم یکبار تفریحی بلندم کند و درسته بخوردَم که هیچوقت فرصت نشد.
خدیجه
18
آذر