خدیجه

زدیک مغرب بود که کاروان به حوالی قم رسید. هوای قم گرم بود؛ اما نه به گرمی کوفه و بغداد و مدینه. از همان دور می‌شد سرسبزی باغ‌های اطراف قم را دید. قبلاً شنیده بود که قم شهری سرسبز است اما تابستان‌های گرمی دارد؛ اما وقتی نسیم لطیف قم به صورتش دست کشید، تفاوت هوای قم را با هوای کوفه که سال‌ها در آنجا زندگی کرده بود، احساس کرد. جلویشان کاروانسرای بزرگ و زیبایی نمایان شد. کاروان‌سالار به زبان فارسی فریاد زد: در همین کاروانسرا اتراق می‌کنیم. مسافران نفسی از روی راحتی کشیدند. از صبح زود که چشم از خواب باز کرده بودند تا حالا داشتند یکریز حرکت می‌کردند. تکان‌های اسب‌ها و شترها، دل‌ورودهٔ زن‌ها و بچه‌ها را حسابی تکانده بود. تعدادی از بچه‌ها در آغوش مادرانشان خوابیده بودند.