گفت دنیا پُرِ کسانی است که آدم را ناامید میکنند. گفت وقتی خانم نوجنت برای اولینبار آمد به شَهر نظیر نداشت. گفت هر روز باهاش میرفتم گردش. بعد زد زیر گریه و گفت این جای مزخرف و شروع کرد با دستمالی که از جیب پیشبندش درآورده بود چشمش را خشک کردن. ولی فایده نداشت چون دستمال پودر شد و ریخت زمین.
خدیجه
18
آذر