پریسا یه عصر پنجشنبه به معصومه گفت من هم میخوام یه آرزو کنم. معصومه گفت باید قول بدی بعدش، چه اتفاق بد افتاد چه اتفاق خوب، به هیچکس هیچی نگی، وگرنه ملکهٔ آبانبار ناراحت میشه و یه بلای وحشتناک سرمون میآره. پریسا قول داد و فرداش رفت خونهٔ معصومه و با هم رفتن توی انباریِ تهِ خونه که مامانِ معصومه لحافدُشکهای قدیمی و دبههای ترشی رو اونجا نگه میداشت. پشت تودهٔ دُشکهایی که روی هم چیده شده بود، قایم شدن و پریسا برای اولینبار آروم زمزمه کرد «جلجتا، سانتوس ریسانتوس.»
خدیجه
18
آذر