یک عمر طول میکشید بپرسد ساعت چند است، درحالیکه اگر سرش را میچرخاند ساعت شماطهدار، سی سانت آنورتر، روی پاتختی بود. آنها از زمان دبیرستان همدیگر را میشناختند. آن وقتها چیلی بسکتبال بازی میکرد و دِبی ژیمناست بود و هیکل خوبی داشت. چیلی گفت ساعت سه و نیم است، برای رسیدن سر قراری دیرش شده و خداحافظ. شنید که دِبی گفت «عزیزم! میشه…» اما چیلی دیگر از آنجا رفته بود.
خدیجه
17
آذر