خدیجه

مرد قبل از رفتن گفته بود «هیچ‌وقت پاتون تو اون خراب‌شده باز نشه. هیچ‌وقتِ خدا.»
«کدوم خراب‌شده؟»
«قزل‌حصار.»
به جایی اشاره می‌کرد که کسی نمی‌فهمید کجاست.
وقتی مرد رفت، آن‌ها هم راه افتادند. درست به همان جهتی که ایستاده بودند. ۱۸۰ درجه چرخیده بودند. در طول راه امیر مدام پرسیده بود «چرا نمی‌رسیم؟» و بهمن خندیده بود.