خدیجه

گفت «ایست بازرسی گذاشته‌یم، چون یکی رو کُشته‌ند. این‌که شب‌وروز داریم می‌گردیم و هیچی هم دست‌مون رو نمی‌گیره داره از پا درمون می‌آره. مردم پیش خودشون چی فکر می‌کنند؟ که آدم‌کُش‌ها توی روز روشن راست‌راست واسهٔ خودشون می‌چرخند و می‌گن “توروخدا بیاید دستگیرم کنید؟”»