پیرمرده خوشحال و با غرور گفت «اینها رو نگاه کن حالشون رو ببَر. نظامِ مالیاتیِ عثمانی رو داریم، خاطراتِ یک مالیاتچیِ عثمانی، و ناآرامیها بر سرِ مالیات و سرکوبشان در امپراتوریِ عثمانی ـ ترکیه. باید قبول کنی مجموعهٔ حسابیییه.»
مؤدب گفتم «خیلی ممنون.» کتابها را برداشتم و راهی شدم سمتِ در.
از پشتسرم پیرمرده داد کشید که «صبر کن. این سهتا کتاب باید همین جا خونده بشن ــ تحتِ هیچ شرایطی امکانش نیست از این محدوده خارج بشن.»
خدیجه
17
آذر