خدیجه

ایرج زنگ زد که خبر بدهد خوشبختانه نمرده‌ای هنوز و به ضرب‌وزور دستگاه‌های خفن اتاق آی‌سی‌یو نفس می‌کشی همچنان. نمی‌دانم خوب است یا بد. اما خوشم می‌آید که هنوز لادن هستی و خوب همه را گذاشته‌ای سرِ کار. حالا که علایم حیاتی‌ات هم بهتر شده و انگاری واقعاً خیال مردن نداری و نداشته‌ای از اول هم. به افتخار این‌همه سرتقی، زنگ زدم ققنوس، برایم پیتزا بیاورند. پپرونی با سالاد و نوشابه و سیب‌زمینی. می‌خندی؟ همه‌اش را خودم می‌خورم. نیستی که نیستی. به‌درک! فوقش مجبور می‌شوم آقای غلامی را مهمان کنم یا خانهٔ پُرش می‌ترکم. این‌ها را به یادِ آن شبی که از عطا جدا شدم انتخاب کردم. انتخاب تو بود. پپرونی با سالادِ روسی و سیب‌زمینی.