خانم

با آرامش لبخندی زد و گفت: – چند ساعته تو نوبت نشستم. توی اتاق انتظارش… ولی یه مریض هایی میان این جا که من روم نمی شه بگم مریضم. دلم می خواد نوبتم رو بدم به اونا