شب ظلمانی یلدا” کتابی است از یکی از نویسندگان شاخص و نام آشنای معاصر، “رضا جولایی” که همواره روایتی خاص از تاریخ را در آثارش به تصویر کشیده است. این قصه پیرامون چند شخصیت شکل می گیرد. یکی از این شخصیت ها، سربازی است مجروح که جراحتش از جنگ با روس ها بر تنش نشسته و دیگری یک جوان مسیحی است که دغدغه های عجیبی دارد. روایت این دو تن، شالوده ی داستان “شب ظلمانی یلدا” از “رضا جولایی” را شکل می دهد و سپس از دل آن ها، ماجراهایی رقم می خورد که با تاریخ، عشق و سیاست در هم تنیده اند و در یک کلام، زندگی انسان را به تصویر می کشند. “رضا جولایی” شیوه ای الهام بخش در روایت ماجراها به کار گرفته و عناصری را در قاب عکس تاریخ مد نظر قرار داده، که این رمان را همه جوره به یک اثر درخشان و به یاد ماندنی تبدیل می کند.
او در گوش و کنار این داستان تاریخی غیررسمی، شخصیت هایی را خلق می کند که ترس و اضطرابی مخصوص به خودشان را به دوش می کشند. نوعی بیم شخصی که هویت هر یک از آن ها را رقم می زند و داستانشان را شکل می دهد. قصه از تصویری آغاز می شود که روی یک پارچه است؛ تصویر شمایل مسیح و سپس تکه های داستان که در کنار هم قرار می گیرند و نویسنده از آن ها غبار روبی می کند. او زمان را احضار می کند و در “شب ظلمانی یلدا”، آن را به یادآوری هر آنچه از دست رفته است، محکوم می کند.
شب ظلمانی یلدا
Earn 14 Reward Points170,000 تومان قیمت اصلی 170,000 تومان بود.144,500 تومانقیمت فعلی 144,500 تومان است.
وزن | 188 گرم |
---|---|
نویسنده | |
ناشر | |
قطع کتاب | |
نوبت چاپ | پنجم |
سال انتشار | 1400 |
تعداد صفحه | 198 |
جلد کتاب | شومیز |
زبان کتاب | فارسی |
موضوع | |
شابک | 9786002295019 |
1 عدد در انبار
برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
ورود / عضویت
کنار بستر من دوزانو بر زمین نشست. موهای بلندش چون دو رشته شبق بر دو سوی شانههایش فرو میریخت. در تاریکی آن غروب یا شاید سحر سرد، تارهای سفید را سیاه میدیدم.
«پسرم، باید این جوشانده را بنوشی.»
مرا پسر خود خطاب کرد و چون پاسخی نشنید، افزود «تنت چون کوره میسوزد.»
دستانش پیش رویم بود. پیاله را نوشیدم و چشم بستم.
دشتی بود سپید، با سوارانی یخزده، لکههای قهوهای و سیاه بر تنشان. دیگر حتا زبان به دشنام نیز نمیگشودند.
دستان سفید و ظریفش بود که مرا به یاد آن تصویر قلمی انداخت. در بحر خطوط انگشتانش فرو رفته بودم که به یکدیگر قلاب شده بودند. دستان زنی جوان. ای کاش بوم و قلمی در اختیار داشتم، بر سفیدی پرده رنگ مینشاندم. اگر توان داشتم اینبار دستهایش را آنچنان بر پرده مینگاشتم که گویی از آن دختری زیبا، همسری مهربان، مادری رنجدیده است، که سهم خود را از جهان شناخته. سالها بود که وضوح چهرهٔ او، مگر در رؤیا، از نظرم محو گشته بود و تنها خاطرهٔ او همان تصویر بود. چهرهٔ او را جز به طریقی که در آن پاییز در پرده آوردم، نمیتوانستم به یاد آورم.
نقد و بررسیها
پاکسازی فیلترهنوز بررسیای ثبت نشده است.