یکی بود، سه تا نبود، روایتی است خلاقانه و جذاب از سه شخص با نام های منصور، مینو و شاهد.
مهدی کفاش، در این اثر خود، مخاطب را به دنیای خیال و واقعیت می کشاند، این مرز چنان به هم نزدیک می شود که مخاطب مرزی میان واقعیت و خیال نمی تواند پیدا کند.
مخاطب خود را در جای جای اثر، به جای شخصیت های اصلی داستان قرار می دهد. به نحوی که گویی خود در هر لحظه از اثر در حال تصمیم گیری و به دنبال پرسش های خود است.
این روایت به ماجرای جذاب سه نفر در رابطه با نفر چهارم می پردازد.
از متن کتاب :
می رود کنار درخت و دستش را آرام روی تنه درخت انار می کشد و بعد لبخند می زند: «به هیچ جا بر نمی خورد»
با دست آرام روی تنه درخت می زند: «باور میکنی دختر، هیچ اتفاقی نمی افتد. فقط این درخت، خودش را مسخره می کند و به خودش سخت می گیرد. همین! دنیا همین است. به همین سادگی. من و تو با لج بازی می خواهیم سختش کنیم، که چه بشود؟»
مانده ام و همین طور به حرف های پیرزن و درخت انار باغچه فکر می کنم. صدای پیرزن من را به خود می آورد: «نترس. فعلا این درخت از این غلط ها نمیکند. یک بار کرد. گفتم عاقبت ندارد. گوش نداد. هنوز زیر همان یک دانه سیبی که به زور داد مانده است.»
با دست، سیب را نشانم می دهد. تعجب نمی کنم. از حیاط خانه بیرون می آیم و پیرزن را با آفتابه مسی و درخت انار لج بازش تنها می گذارم
فروغ –
کتابی با داستانی سرتاسر مبهم که آخرش رازها از میان برداشته میشه
متنی و داستانی قشنگ داره
سید –
ارزش خوندن داره