“باش” قصه دل بستن و دل کندن است، قصه نرفتن و رفتن، نرسیدن و رسیدن. قصه معجزه های کوچک و بی صدایی که آرام آرام درونت جا می گیرند. قصه آدم ها، وقتی سرگردان و حیران بین عمودهای جاده زندگی می دوند و نشانه های دل بریدن را عمود به عمود در خودشان پیدا می کنند.
“باش” روایت آرامش است پس از تمام نباشم و نباشد ها …
“باش” تمنای یافتن نور است و پیدا کردنش در دل …
نباشم … نباشد …
باش …!
علی –
مرثا صامتی در داستان باش… روایتی داستانی را که از عشق و انتقام آمیخته است، تعریف میکند. این داستان در مسیر زیارت ابا عبدالله (ع) اتفاق میافتد و با عطر و بوی پیاده روی اربعین، بوی اسپند موکبها، شیرینی چای عربی و نگاه پر مهر ارباب همراه و همقدم است.