محسن

حالا در ژانویه ۱۹۴۵ درخت کریسمس همچنان در اتاق نشیمن بود. پتر از مادرخوانده‌اش در برلین میکروسکوپی هدیه گرفته بود. در نشیمن کم‌نور، پشت میزی نزدیک درخت کریسمس و آویزهایش، می‌نشست. از دریچه میکروسکوپ همه‌چیز را با بیشترین دقت ممکن بررسی می‌کرد، کریستال‌های نمک و پاهای مگس و رشته‌نخ و سرِ سوزن ته‌گرد. کنار دستش دفترچه یادداشتی گذاشته بود و نتیجه آزمایش‌هایش را در آن می‌نوشت: «پنجشنبه، ۸ ژانویه :۱۹۴۵ سوزن ته‌گرد. نوک دندانه‌دندانه.»

پاهایش را با پتو پوشانده بود. باد می‌آمد. در اتاق نشیمن همیشه باد می‌آمد، چون درِ آشپزخانه به قول خاله‌جان «همیشه خدا» باز بود و شومینه با آن چوب‌های شعله‌ورش هوا را به سمت خود می‌کشید. زن‌های اوکراینی هیچ‌وقت یاد نمی‌گرفتند در را ببندند. ابرهارد این زن‌ها را جایی در شرق پیدا کرده بود. در روستایی از آن‌ها پرسیده بود آیا دوست دارند به کشور قدرتمند و پهناور آلمان بیایند، به برلین با سینماها و خط مترویش؟