محسن

تا لحظاتی دیگر، فرستاده ی داعش وسایل ضروری سفرش را به سرزمین شام _ آن طور که تروریست ها، سوریه را می نامند _ برایش خواهد آورد. فرقه ی داعش رو به نابودی است اما بدون مبارزه از بین نخواهد رفت و زواک، نقشه ای را که لازم است در اختیار دارد تا از کفار انتقام بگیرد. ناگهان مردی کنارش می نشیند. زواک تردید دارد. آیا همان کسی است که منتظرش است؟ برای این که همدیگر را بشناسند رمزی پیش بینی شده است. سپس دستی به سوی او می خزد و رانش را لمس می کند. جا می خورد و با بیزاری به مردی که کنارش نشسته نگاه می کند.