گروه گروه مردم میرفتند تا خودشان را بازیابند. در پردههای خوشرنگ و باصلابت او تصویر خودشان را مییافتند و بخصوص در برابر پرده نقاشی که زیر آن به خط خود استاد «چشمهایش» نوشته شده بود، میایستادند و خیره به آن مینگریستند. با هم جر و بحث میکردند و میکوشیدند راز چشمهایی را که همه چیز میگفت و در عین حال آرام به همه نگاه میکرد، دریابند. مردم از خود میپرسیدند که این چشمها چه سرّی را پنهان میکنند، چه چیز را جلوهگر میسازند و هرکس هرچه فهمیده بود، میگفت. اما نظرها متفاوت بود
مریم
27
دی