خدیجه

دانیال نفس‌نفس‌زنان با درد و ناله گفت: «دیگه نمی‌تونم، دارم می‌میرم.» سیاوش به کتف‌های دانیال فشار آورد. دانیال بی‌اراده شروع به ‌دویدن کرد؛ اما دویدنی که نه دویدن بود نه پیاده‌روی. انگار پابرهنه باشد و تیغ و شیشه‌ی ‌شکسته در کف پاهای برهنه‌اش رفته باشد، لنگ‌لنگان به‌جلو هل داده شد. نگو این حرف رو پسر. باورم نمی‌شه تو همون دانیال تیزوبز چندماه پیش باشی. رفتی مرخصی سرحال بشی، چاق و خیکی برگشتی؟