خدیجه

بیشتر از اینکه نگران خودم باشم، نگران دختربچه بودم. داغ کردم و شوکی شبیه رعد دیشب سبب شد تنم از درون بسوزد. سرم بالا آمد و بدنم بی‌حرکت و صاف ماند. دستانم دو طرف بدنم خشک ایستادند و یک دفعه انگار قلبم در کلِ بدنم بتپد، تکان شدیدی خوردم. آب در اطرافم موج برداشت و برای چند ثانیه، حجم آب رود به‌شدت کم شد و من توانستم روبه‌رویم را ببینم.