دخترها دور میز غذاخوری نشستند. میز پر از خوراکیهای خوشمزهٔ ترکیهای بود. امبلال تا میتوانست کاری کرد به دخترها خوش بگذرد و به آنها گفت پسرش هم یکی از مردان داعش است و قرار است بیاید و آنها را به انطاکیه ببرد
بعد از غذا، امبلال بهشان گفت به اتاقها بروند و استراحت کنند و تا زمان رفتن همانجا بمانند. دخترها هم گوش کردند، رفتند و خوابیدند تا برای سفری طولانی و سخت آماده شوند.
خدیجه
13
دی