محسن

اینجا هیچ کس نمی‌تواند تصور هم بکند که من روزم را چطور سپری کرده‌ام: شرح دادن دردناک‌ترین لحظات زندگی‌ام برای لذت بردن غریبه‌ها. حالا نطقی دارم. نطقی که با بی‌اعتنایی مطلق از حفظ می‌گویم و کاملاً دقیق طراحی شده است. چکیده‌ای که می‌دانم وقتی از دهانم بیرون می‌آید یا در روزنامه‌ها چاپ می‌شود، راحت خوانده می‌شود، و آن لحظات سکوتِ دروغین وقتی می‌خواهم نکته‌ای تأثیرش را بگذارد. خاطرات دلنشینی از میسن برای از بین بردن تلخی فضا هنگامی که حس می‌کنم نکته تسکین‌دهنده شادی ضروری است. درست همان موقع که در جزئیات ناپدیدشدنش فرومی‌روم ـ پنجره را که باز می‌کردم، نسیم گرم و مرطوبی در اتاقش جاری می‌شد، آویز متحرک کوچکی که بالای تختش بود، دایناسورهای پشمالویی که آهسته با وزش باد می‌چرخیدند ـ مکث می‌کنم، آب دهانم را قورت می‌دهم. بعد، از این می‌گویم که میسن تازه به حرف افتاده بود.