خدیجه

پرنده؟ چرا نه. شمس پرنده سزاوارم بود. پرواز، کوچ، پرهیز از دوستی، پیوند و هم‌نشینی. سکون؟ برای چه؟ فراگیری، زناشوهری، آموزش، دکان‌داری. نه. این‌کاره نبودم. رؤیای خانه، عیال، و بچه‌های ریزودرشت در سر نداشتم. تنها تصورش حالم را به هم می‌زد. خانه آمدن، کفش درآوردن، عبا آویزان کردن، به زن لبخند زدن و به بچه‌ها التفات نمودن. نه. این شادیِ غیر بود، نه شادیِ من. فرزند داشتن، و فرزند بودن. نه. بدون فرزند، بدون اولیا.