خدیجه

اوگاتا شینگو، که اندکی اخم‌هایش در هم رفته بود و دهانش کمی باز بود، در فکر فرورفته بود. شاید از نظر یک غریبه این‌طور به نظر نمی‌رسید. ممکن بود به نظر بیاید چیزی او را غمگین کرده است.
پسرش شوئیچی آن‌قدر این حالت پدرش را دیده بود که کم‌تر به آن فکر می‌کرد و می‌دانست قضیه از چه قرار است.