بعد از اون سقطجنین هنوز تو تخته. نمیشه باهاش حرف زد. منظورم اینه که اگه مجبور باشی توضیح بدی، نمیتونی باهاش منطقی حرف بزنی.»
تامی گفت «هی، چیل! پس اصلاً بهش نگو.»
چیلی گفت «یارو کتم رو برداشته، نمیتونم ازش بخوام اون رو بهم پس بده؟»
تامی کارلو جلوِ رستوران سوارش کرد و آنها دَم آپارتمان چیلی، در مِریدیان، آن موقع خانهاش آنجا بود، ایستادند تا چیلی برود تو و یک چیزی بردارد. سعی کرد سروصدا نکند، یک جفت دستکش از تو گنجهٔ جلویی برداشت و آمد بیرون، اما دِبی صدایش را شنید.
خدیجه
17
آذر