خانم

بعد با یک دنیا غرور ادامه داد: «امشب گیلان‌غرب و مردم روستاهایش سرفراز شدند. بنازم به غیرت مردمانمان. مردم همه تفنگ دستشان گرفته‌اند و دارند می‌جنگند.» پرسیدم: «تفنگ‌ها را از کجا آورده‌اند؟» دایی‌ام پا شد و تفنگش را دست گرفت و گفت: «مردم دار و ندارشان را آورده‌اند وسط. سپاه هم درِ اسلحه‌خانه‌اش را باز کرده. به همۀ نیروهای مردمی ‌تفنگ و مهمات داده‌اند. به امید خدا، همۀ سربازهاشان را عقب می‌رانیم.»