maryam.khoshnejat69

جنگ اول علی‌اکبر تمام می‌شود و او به‌سمت اباعبدالله شتاب می‌کند. همه دورش جمع می‌شویم. ‫- یا ابتِ، العطش قد قتلنی و ثقل الحدید قد اجهدنی. ‫لب‌هایش از شدت تشنگی سفید و ترک خورده شده است. معلوم است تشنگی به مغز استخوانش رسیده که طلب آب می‌کند. اما نمی‌دانم چرا به چشم‌های عمو نگاه نمی‌کند. چشم‌هایش روی دستان عمو مانده است و بالاتر نمی‌رود. ‫حالا خوب می‌فهمم چرا عمویم عمامه از سر باز کرده و به کمر بسته است.