آخرش هم هیچ آخرین اثر والتر کمبوسکی نویسند آلمانی است. بخش عمده داستان در ژانویه سال 1945 در عمارت خانوادهی فون گلوبیگ در پروس شرقی میگذرد، کمی پیش از هجوم ارتش سرخ و آغاز فرار و مهاجرت اجباری . این رمان نشان میدهد چگونه انسانهایی که هیج شباهتی به هم ندارند با خطر قریب الوقوع حمله ارتش سرخ مواجه میشوند و چگونه دشواری و مخاطرات اوضاع رابطهی هر فرد را، بسته به شخصیتی که دارد ، با دیگران تغییر میدهد . کمبوسکی جزئیات را همچون فرازهای تکرارشونده موسیقی به کار میگیرد و کل کتاب نیز همچون قطعهای موسیقی است که به آرامی آغاز میشود ، سرسختانه پیش میرود و در نهایت به اوجی سهمناک میرسد.
کتاب آخرش هم هیچ
آخرش هم هیچ
Earn 20 Reward Points240,000 تومان قیمت اصلی 240,000 تومان بود.204,000 تومانقیمت فعلی 204,000 تومان است.
وزن | 347 گرم |
---|---|
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
موضوع | |
قطع کتاب | |
نوبت چاپ | اول |
سال انتشار | 1402 |
تعداد صفحه | 392 |
جلد کتاب | شومیز |
زبان کتاب | فارسی |
ویژگی | |
شابک | 9786220404576 |
7 عدد در انبار
برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
ورود / عضویت
حالا در ژانویه ۱۹۴۵ درخت کریسمس همچنان در اتاق نشیمن بود. پتر از مادرخواندهاش در برلین میکروسکوپی هدیه گرفته بود. در نشیمن کمنور، پشت میزی نزدیک درخت کریسمس و آویزهایش، مینشست. از دریچه میکروسکوپ همهچیز را با بیشترین دقت ممکن بررسی میکرد، کریستالهای نمک و پاهای مگس و رشتهنخ و سرِ سوزن تهگرد. کنار دستش دفترچه یادداشتی گذاشته بود و نتیجه آزمایشهایش را در آن مینوشت: «پنجشنبه، ۸ ژانویه :۱۹۴۵ سوزن تهگرد. نوک دندانهدندانه.»
پاهایش را با پتو پوشانده بود. باد میآمد. در اتاق نشیمن همیشه باد میآمد، چون درِ آشپزخانه به قول خالهجان «همیشه خدا» باز بود و شومینه با آن چوبهای شعلهورش هوا را به سمت خود میکشید. زنهای اوکراینی هیچوقت یاد نمیگرفتند در را ببندند. ابرهارد این زنها را جایی در شرق پیدا کرده بود. در روستایی از آنها پرسیده بود آیا دوست دارند به کشور قدرتمند و پهناور آلمان بیایند، به برلین با سینماها و خط مترویش؟
عضو دیگر خانواده «خالهجان» بود، بانویی پابه سن گذاشته، تنومند با زگیلی روی چانه. تابستانها با لباسی ژولیده و رنگرورفته در خانه این ور و آن ور میدوید، انگار همیشه داشت یورتمه میرفت! در زمستان برای فرار از سرما شلوار مردانهای زیر دامنش میپوشید و دو ژاکت بافتنی روی هم تنش میکرد. از وقتی ابرهارد را به عنوان راهبر ویژه به نقطهای که به آن را «خط مقدم» میگفتند و البته پشت جبهه بود اعزام کرده بودند، خالهجان به کارهای گئورگنهوف رسیدگی میکرد. اگر او نبود، کارها زمین میماند. همیشه میگفت: «اصلا به این سادگیها نیست…» و هر روز با این تکیهکلام از عهده تمام کارها برمیآمد.
از جای جای خانه فریاد میزد: «درِ آشپزخانه باید بسته باشد!» دیگر زبانش مو درآورده بود. «باد میآید توی تمام اتاقها! اینجوری دیگر نمیشود خانه را گرم کرد.» مدام نق میزد که سرد است، آخر چرا از بین اینهمه جا در دنیا از پروس شرقی سر درآورده بود؟
نقد و بررسیها
پاکسازی فیلترهنوز بررسیای ثبت نشده است.