کتاب تنهای محجر برگرفته از اسم یکی از زندانهای معروف در عراق است. این کتاب از مجموعه خاطرات روحانیون دفاع مقدس است.کتاب «تنهای محجر»، خاطرات آزاده ایرانی حجت الاسلام قدمعلی اسحاقیان است.
از کتاب تنهای محجر
مهمان دیگر و همیشگی سلولم، یک هزارپا بود. آن قدر بزرگ بود که واقعا فکر می کردم هزارتا پا دارد. می دانستم بودنش در سلول، غنیمت است، و شر حشرات کوچک را از سرم کم می کند. برای همین تصمیم گرفتم زندگی مسالمت آمیز را با او در پیش بگیرم.
زمانی که ما از لشکرمان جدا افتادیم و اسیر شدیم، کمتر از ده نفر بودیم. بعد از اسارت، عراقی ها ما را با اذیت و آزار و کتک بسیار به منطقه دیگری منتقل کردند و در آنجا کتفهای ما را محکم از پشت بستند.
چندین بار هم تصمیم به اعدام و به رگبار بستن ما گرفتند، ولی از این کار منصرف شدند. بعد هم ما را کنار خاکریزی نشاندند. با اینکه شب بود و تاریک بود، یک افسر عراقی آمد و عکس کوچکی از حضرت امام را مقابل ما گرفت و از ما خواست که به ایشان جسارت کنیم.
دستهای ما بسته بود و به هیچ وجه نمی توانستیم تکان بخوریم. همین طور که روی زمین نشسته بودیم، او عکس امام را مقابل صورتمان می گرفت، نفر اول عکس امام را بوسید.
افسر عراقی عکس را عقب کشید و گفت: جسارت کن. جسارت نکرد. بعد عکس را جلوی چند نفر دیگر گرفت. همه عکس را بوسیدند. سرانجام، او منصرف شد و ما را رها کرد؛ برای اینکه ما در کنار خاکریز بودیم و هر لحظه امکان داشت همه ما را به رگبار ببندند.
علی –
خواندن این کتاب برای من لذتبخش بود چون به نحوی با راویاش همذاتپنداری کردم. عکسهای ایشان نشان میدهد که چهره کودکانهای داشتهاند که به جبهه رفته اند