کلر بارتون دوازده ساله از “احساس بال زدن” که سینهاش را پر میکند وقتی نگران آینده است خوشش نمیآید، اما میداند چه چیزی را دوست دارد: سرزمینی که سه نسل در خانوادهاش بوده است. بهترین دوستش مایا; اسب های خانواده اش، سانی و سام. و برادر بزرگترش اندی. به همین دلیل است که اندی اخیرا پس از DUI برای بازپروری فرستاده شده و والدینش قصد دارند اسبها را بفروشند، دنیای کلر احساس میکند ممکن است تکه تکه شود.
از متن کتاب :
امروز هوا روشن و کمی سرد است. ساقه های ذرت می لرزند و مثل دریا می درخشند. البته هوا خوب است، پس سرم را بالا می گیرم و پلک هایم را تا نیمه می بندم و به آبی آسمان نگاه می کنم. من در چنین صبحی متولد شدم. برای همین هم اسمم را گذاشته اند کلر. «کلر» در زبان فرانسوی بعنی روشن و زلال. پدر و مادرم همیشه می گویند: «از اول همین طور بودی و هنوز هم همین طوری هستی.»
آن ها نمی دانند وقتی در فکر اندی یا مدرسه هستم یا وقتی فکر می کنم چطور می شود به جای فرستادن سانی و شم به اسطبلی جدید در انبار کاه خودمان مراقبشان باشم، چه آشوبی در دلم به پا می شود.
نقد و بررسیها
پاکسازی فیلترهنوز بررسیای ثبت نشده است.