بخشی از کتاب:
.شاید اگر آینده وجودی عینی و علیحده داشت، مانند چیزی که میشد، با ذهنی بهتر تشخیصش داد گذشته چنین فریبا نبود: مطالباتش با مطالبات آینده تراز میشد.
آنوقت میشد که آدمها وقت فکر کردن به این چیز یا آن چیز راحت بنشینند وسط این الاکلنگ. باید مفرح باشد.
اما آینده چنین واقعیتی ندارد(آنطوری که گذشتهی مصوَر و حال مدُرَک دارند) آینده چیزی نیست جز صنعتی ادبی، شبحی خیالی.
چیزهای شفاف
Earn 4 Reward Points46,000 تومان قیمت اصلی 46,000 تومان بود.39,100 تومانقیمت فعلی 39,100 تومان است.
وزن | 166 گرم |
---|---|
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
موضوع | |
قطع کتاب | |
نوبت چاپ | چهارم |
سال انتشار | 1397 |
تعداد صفحه | 163 |
جلد کتاب | شومیز |
زبان کتاب | فارسی |
ناموجود
3 دیدگاه برای چیزهای شفاف
پاکسازی فیلتربرای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
ورود / عضویت
دستیار دخترک، جوان خوشقیافهٔ سیاهپوش، با کورکهایی روی چانه و گردن، پرسون را به اتاقی در طبقهٔ چهارم برد و تمام راه مانند کسی محوِ تلویزیون، خیره شده بود به دیوار خالی آبیطوری که سُر میخورد پایین، در همان حال در سمت دیگر، آینهٔ آسانسور که آن هم در خیرگی کم از جوان نداشت، چند لحظهٔ آشکار، آقای محترمی اهل ماساچوست را منعکس کرد با صورتی کشیده و تکیده و محزون که فک زیرینش اندکی شبیه پوزه بود و جفتی چینِ قرینه داشت که دهانش را قاب میگرفت، ترکیبی زمخت و اسبوار که اگر آن قوز اسفناک هر وجب از شکوه شگفتش را نمیپوشاند، شبیه کوهنوردان میبود.
همچنین متأسف بود که چون هیو به یاد نداشت مقیم کدام اتاق طبقهٔ سوم بوده، نمیتوانست همان اتاق را به او بدهد، خاصه که آن طبقه پُر هم بود. پرسون، که دست را قلاب پیشانی کرده بود، گفت شمارهاش سیصد و خردهای بوده و رو به شرق، آفتاب روی قالیچهٔ کنار تخت به استقبالش میآمد، گرچه اتاق عملاً چشماندازی نداشت. بدجور آن اتاق را میخواست، اما قانون ملزمشان میکرد که وقتی مدیر یا حتی مدیر سابقی کاری را که کرونیگ کرد بکند (به خیال اینکه خودکشی هم صورتی از جعل حساب است)، همهٔ پروندهها را نابود کنند.
دختر (که از مقابل ذرهای به آرماند شباهت نداشت) اضافه کرد «پارسال مُرد.» و هر چیز جذابی را که ممکن بود عکس رنگی هتل مجستیک در شِر نشان داده باشد از میان برد.
«پس کسی نیست که بتونه من رو به یاد بیاره؟»
زن، با لحن همیشگی همسرِ مرحومِ هیو، گفت «متأسفم.»
وقتی پشت میز پذیرش نامش را امضا میکرد و گذرنامهاش را تحویل میداد، به فرانسوی، انگلیسی، آلمانی و دوباره انگلیسی پرسید آیا کرونیگِ پیر، مدیری که صورت چاق و سرخوشیِ ساختگیاش را واضح به یاد میآورد، هنوز آن دوروبر است؟
متصدی پذیرش (با موی دُمخرگوشیِ طلایی و گردنی زیبا) گفت نه، موسیو کرونیگ از اینجا رفت تا مدیر هتل بلور در فنتستیک (یا چیزی شبیه این) شود، فکر کن! کارتپستال سبز چمنی و آبیِ آسمانیای که برای تزیین یا نمونه گذاشته بودند، مشتریان لمیده را نشان میداد. زیرنویسش به سه زبان بود و تنها بخش آلمانیاش اصطلاحات درستی داشت. انگلیسیاش خوانده میشد: چمننشین؛ و انگار از سر عمد، پرسپکتیوی گولزنکْ چمن را با نسبتی غولآسا بزرگ کرده بود.
ساختمانی ترسناک از سنگهای خاکستری و چوبهای قهوهای، پردهکرکرههای سرخِ گیلاسی به تن (همهشان بسته نبودند) که با نوعی خطای حافظهٔ بصری آن را به رنگ سبزِ سیبی به خاطر میآورد. کنار پلههای ایوان یک جفت تیر آهنی بود با چراغهای برقیِ درشکهای رویشان. پایین آن پلهها پیشخدمتی پیشبندبسته سکندریخوران آمد تا آن دو چمدان و (زیر بغلش) جعبهٔ کفش را بگیرد که راننده همهشان را تروفرز از صندوق درآورده بود. پرسون پول رانندهٔ تروفرز را میدهد.
تالارِ بازنشناختنی بیشک به همان بدنماییِ همیشه بود.
وقتی این آدم، هیو پرسون (محرّف «پترسون» که بعضیها هم «پارسون» تلفظش میکنند) هیکل قناسش را از تاکسیای خلاص کرد که او را از ترو به این اقامتگاه محقرِ کوهستانی آورده بود، سرش هنوز میان دری خورندِ بیرون آمدن کوتولهها به پایین خم بود که چشمانش به بالا چرخید؛ نه برای قدردانی از کمکِ راننده که در را برایش باز کرده بود، بلکه برای مقایسهٔ ظاهر هتل اسکات (اسکات!) با خاطرهای هشتساله که یکپنجم از عمرِ بهسوگآغشتهاش بود.
علی –
چیزهای شفاف» به چند مسئله مهم میپردازد: زمان و حافظه، فرد و انزوا، آگاهی و مرگ، شفافیت و ابهام. رمان در پی رساندن این مطلب است که ضعف حافظه انسان، با تمام نقایص کوری که دارد، بیش از همه چیز، به عدم ثبات معنا در زبان وابسته است. موضوعی که پیش از این، جیمز جویس به آن اشاره داشته است
علی –
این کتاب کمحجم بازتابی از چیرهدستی نابوکف در زمینهی ادبیات و غنی بودن تجربهی زیست او در کهنسالی خویش است.
بهنام مؤمنی –
کتابهایی که نویسندگان در آن حضور دارند، همیشه جذاب بودهاند. در این کتاب هم نویسندگانی حضور دارند. درکل، کتاب سختخوانی است. هر کسی نمیتواند بخواندش و متوجهش شود. اگر اشتباه نکنم، ناباکوف اواخر عمرش این کتاب را نوشته شده است.