این همه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی می کنند.بیدار می شوند و می خورند و می دوند و می خوابند.همین:مگر به کجای دنیا برخورده؟بابا گفت جوری زندگی کن که بعد از تو آدم ها تو را یادشان بیاید.تئاتر نو نهالان گیلان اول شده بودم.بابا ماشین آقاجان را گرفته بود و من را آورده بود خانه.لباس شیطان را از تنم در نیاورده بودم هنوز.شنل و شاخ و دمی که مامان درست کرده بود نمی گذاشت درست راه بروم.بابا برایم یک عروسک جایزه خریده بود.کله عروسک را کنده بودم.داشتن چشمش را از گردنش می آوردم بیرون.می خواستم بفهمم چرا وقتی می خوابانمش چشم هایش بسته می شود.بابا عروسک را گرفت و گذاشت کنار.من را نشاند روبه روی خودش.گفت من کسی نشدم،اما تو و رامین باید بشوید.یادت می ماند؟گفتم آره بابا،یادم می ماند.فردایش رفت و دیگر نیامد.چی از بابا به من رسید غیر از این حرف و چشم های سبزش؟نیامد که ببیند حرفش زندگی من را خراب کرده.خودش کسی نشد،من چرا باید می شدم؟
پاییز فصل آخر سال است
Earn 15 Reward Points175,000 تومان قیمت اصلی 175,000 تومان بود.148,750 تومانقیمت فعلی 148,750 تومان است.
وزن | 190 گرم |
---|---|
ابعاد | 14 × 21 × 1 سانتیمتر |
نویسنده | |
ناشر | |
موضوع | |
قطع کتاب | |
نوبت چاپ | پنجاهم |
سال انتشار | 1400 |
تعداد صفحه | 189 |
جلد کتاب | شومیز |
زبان کتاب | فارسی |
شابک | 9786002294821 |
ناموجود
5 دیدگاه برای پاییز فصل آخر سال است
پاکسازی فیلتربرای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
ورود / عضویت
نمیتوانیم خودمان را بتکانیم و دوباره بایستیم و اگر بتوانیم، آنی نیستیم که قبل از آوار بودهایم. اشتباهِ کدام طراح بود که فشارها را درست محاسبه نکرد و سازهمان را طوری غیرمقاوم ساخت که هر روز میتواند برای شکستنمان چیزی داشته باشد؟ فکر زندگی بیخنده و بیآرزو تکهتکهام میکند.
باید چیزی داشته باشم که مرا فرو ببرد توی خودش و نگذارد بفهمم کجا هستم. باید روزهایم را بگذراند. باید حواسم را پرت کند از همهچیز. حواسم که به چیزی پرت نمیشود، فکرها پیدایشان میشود. خودم را ول میکنم روی مبل قرمز و هزار ساعت هم که بنشینم حوصلهام سر نمیرود بس که فکر میدود توی سرم. فکر خودم، تو، سمیرا، زندگی شبانه و ماهان. فکر اینکه چرا به اینجا رسیدیم. کجا را اشتباه کردیم. کجای خلقت و با کدام فشار شالودهمان ترک خورد که بدون اینکه بدانیم برای چه، با یک باد، طوری آوار شدیم روی خودمان که دیگر نمیتوانیم از جایمان بلند شویم.
آبجوش را که میریزم توی لیوان، رگههای قهوهای دود میشوند توی آب و پیچوتاب میخورند. نخ کیسهی چای را میکشم. رگهها باهم قاطی میشوند و برایم چای فوری درست میکنند. نیستی و با خیال راحت قوری را در بالاترین کابینت قایم کردهام و فقط چای فوری میخورم. باید چای بخورم تا سرحال شوم. باید سرحال بروم سر کار. دارم میروم سر کاری که همیشه دوست داشتهام. کاری که خوشحالم میکرد. باید باز هم دوستاش داشته باشم. چرا ندارم؟ چرا هیچچیزِ این روزها دیگر مرا نمیخنداند؟ به خاطر بیکاری است حتماً.
علی –
برگزیده بخش رمان جایزه جلال آل احمد هست کتاب خوبیه
علی –
قدرت نوشتن این نویسنده عالی بود عالی خیلی خوشم اومد فقط آخرش خارج انتظارم بود
علی –
کتابی مملو از زندگی واقعی نسل ما؛ مسخ شده در کش و قوس عشق، تردید، رویا و ریشه… ریشه در خاکی نجیب و هماره در رویارویی با دیبهای نانجیب!
در لابلای سطرهای کتاب ما بودیم، نسلی عقیم، با چشمههای جوشان اشک در قلبهایمان، با آرزوهایی که در کودکی جاماند و قلمه هایشان هرگز جان نگرفت.
محسن –
یک ماجرای عاشقانه سیاه و غمگین با پایانی تلخ . البته داستان به گونه ایست غیر قابل پیش بینی و هر لحظه چیزجدیدی ارایه میکند که شما را تا پایان به کتاب قفل میکند
بهنام مؤمنی (خریدار محصول) –
کتاب خوبی است؛ ولی نه تا این حد که اینقدر فروش برود.