یک روز یکی از نیروهای جدید آمد پیش حاج علی و گفت: من میخوام در شناسایی پشت منطقهی دشمن رو ببینم؛ دوربین میخوام که نداریم. برجک میخوام، اون رو هم نداریم.
حاجی فرستادش تا از ارتشیها یک دوربین قرض بگیره. بعد از مدتی دیدم همان گروهبان آمد پیش حاجی و شکایت کرد. میگفت: نیروی شما قرار بوده دو روزه دوربین رو پس بده، اما الان دو ماه است که پس نداده.
حاجی صداش کرد و گفت: چرا دوربین آقا رو نمیدی؟ اون بندهی خدا هم گفت: شما از ما کار میخوایی، ما هم که وسیله نداریم، مجبور میشیم امانت رو پس ندیم! حاجی وساطت کرد و موضوع تمام شد.
بعد حاجی هر طور بود دوربین تلسکوپی تهیه کرد و تحویل آن جوان داد. آن جوان دوربین را گرفت و گفت: خب، دست شما درد نکنه، حالا یک برجک هم نیاز داریم. میخوام عراقیها رو ببینم، یه لودر هم بده تا برجک خاکی بزنیم. حاجی با آن صبر و تحمل و اعتمادی که به نیروهایش داشت لبخندی زد و به بچهها گفت یک لودر بدهند.
فردا صبح، هوا کمی روشن شده بود که دیدیم همینطور اطراف سنگر فرماندهی خمپاره به زمین میخورد! تا روز قبل اینقدر آتش دشمن زیاد نبود. با حاجی از سنگر بیرون آمدیم؛ آنچه میدیدیم باورکردنی نبود. یک برجک خاکی با ارتفاع نزدیک به هشت متر کنار سنگر فرماندهی بالا رفته بود!!
در چهرهی حاجی هم عصبانیت دیده میشد و هم خنده…
نقد و بررسیها
پاکسازی فیلترهنوز بررسیای ثبت نشده است.