ساختمان مدرسه ناپدید شده … سوپرمارکت محله، حتی فروشنده ی سوپرمارکت هم ناپدید شده، اسباب بازی فروش، مامان و باباها، پرنده های توی قفس، گربه های روی دیوار… همه چیز شهر ناپدید شده. شهر هم کوچک و کوچک تر می شود . یکی دارد همه چیز را قورت …. قورت…. قورت می دهد . اسمش «قورتش بده» است! بابایش هم پروفسور است و چیز های عجیبی اختراع می کند. بعد نقشه های شومی به کله ی پروفسور می آید. نقشه هایی که ممکن است دنیا را نابود کند…
پیدا کردن مامان، مثل برگردان عکس برگردان ها نیست که از ته دلت بخواهی برگردد. هر چقدر هم «قورتش بده» دلش برای مامانش تنگ شده باشد و ازته دلش بخواهد، مامانش برنمیگردد. باید بروند دنبالش بگردند، با پروفسور و سفینه کلاغی اش، عکس مامانش کو ؟ یکی قایمش کرده. بدون عکس نمی شود! پس لازم است حمله کنند. یک حمله بزرگ! به کجا ؟ به شهر های دیگر !
نقد و بررسیها
پاکسازی فیلترهنوز بررسیای ثبت نشده است.