رمان «شکاف»، روایت یک اتفاق نادر است که برای یک رفتگر شهرداری در شهر تهران اتفاق می افتد. آقا رسول فردی زحمتکش و مذهبی در یکی از شب ها که مشغول کار است با فردی در حال مرگ، مواجه می شود، او یک امانتی به رسول می دهد که زندگی و خانواده او را تحت تاثیر قرار داده و او را که تا قبل از این یک زندگی ساده و بی ارتباط با اتفاقات بزرگ را تجربه کرده را وارد مرحله ای می کند که مرتبط با امنیت ملی است.
از طرفی نویسنده سعی داشته در دل این داستان به موضوع مهمی که باعث بروز فتنه در دل یک جامعه مذهبی می شود، اشاره کند و ارتباط بین روشنفکری مبتنی بر مبانی نظری غربی را با اتفاق شوم فتنه تبیین کند و دین و اعتقادات دینی را به عنوان عنصر اساسی تشکیل انقلاب و ادامه حکومت پایدار و موفق معرفی کند.
اتفاقات داستان که بعد از فتنه 88 رخ داده، نشان می دهد که بسیاری از مردم نسبت به موضوع فتنه بینشی عمیق پیدا کرده و برخی هم هنوز با شبهاتی درگیر هستند.
از متن کتاب :
مرد سعی کرد از جا بلند شود، اما نتوانست؛ با صدای ضعیفی گفت: «چیزی در جیب کوچک کت من هست. آن را بردار و از بین ببر! نگذار دست کسی بیفتد.» رسول با عجله دستش را در جیب کوچک کت او فرو برد، چیزی به اندازه یک بند انگشت را بیرون آورد و بی اراده داخل جیبش گذاشت؛ بعد پرسید: «تو کی هستی؟ چرا این را از بین ببرم؟»
مرد بی رمق گفت: «خواهش می کنم آن را از بین ببر و به کسی نده. قسم بخور!»
رسول بلند شد و به طرف پمپ بنزین سر چهارراه دوید. راه کمی نبود، ولی تنها راه حلی بود که آن موقع شب به فکرش خطور کرد. وقتی به پمپ بنزین رسید، مستقیم به دفتر رفت و با عجله در را باز کرد. یکی از کارکنان که پشت میز نشسته بود و چرت می زد، با صدای باز شدن در از خواب پرید و با عصبانیت گفت: «اَه! کیه؟ تویی رسول؟ چی شده، سگ دنبالت کرده؟»
آقا رسول آب دهانش را به سختی فرو داد و نفس نفس زنان گفت: «آقا رحمان… کلانتری… کلانتری… تلفن… زود… زود… یکی توی پیاده رو… روبه روی ساختمان… سنگ قرمز افتاده… دارد می میرد…»
علی –
داستانی خواندنی، برخی جریانهای منحرفی را که باعث رخ دادن حوادث تلخ سال ۸۸ بودند، تحلیل و بررسی میکند و با مرور دوبارۀ آن روزها، سعی میکند تا بعد از گذشت سالها، آن رخداد بزرگ از اذهان جامعه پاک نشود تا بار دیگر در دام فتنههای بزرگتری نیفتد