«قرهسو» نام رودخانهای در كرمانشاه است و افغانی، نویسندهای است كه به شیوه رئالیزم اجتماعی مینویسد. او این كتاب را در سال 1344 با بهرهگیری از شیوه زندگی عادی مردم كوچه و بازار خلق كرده است. به زعم برخی منتقدان، توصیفات زیبا و شخصیتپردازیهای دقیق، از ویژگیهای این كتاب به شمار میآیند
شادکامان دره قره سو
Earn 41 Reward Points485,000 تومان قیمت اصلی 485,000 تومان بود.412,250 تومانقیمت فعلی 412,250 تومان است.
وزن | 1095 گرم |
---|---|
نویسنده | |
ناشر | |
موضوع | |
قطع کتاب | |
نوبت چاپ | سیزدهم |
سال انتشار | 1388 |
تعداد صفحه | 800 |
جلد کتاب | جلد سخت |
زبان کتاب | فارسی |
شابک | 9789643515843 |
ناموجود
برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
ورود / عضویت
تنهایی اندیشه را نمو و روح را عظمت میبخشد.
بهرام ساویز که در تاریک و روشن صبح آن روز یعنى لحظهاى که زنگ ساعت مسجد عمادالدوله با پنج ضربه متوالى پایان شب را اعلام مىداشت با مادرش بدرود گفته و شهر را پشت سر نهاده بود پس از شش فرسخ راهپیمایى مداوم اینک موقعى به ده مىرسید که که سه بعدازظهر بود. با این وصف و با آنکه بیش از بیست کیلو بار داشت و تمام راه را در گرماى خرداد ماه پیاده و بهشتاب پیموده بود ابدآ احساس خستگى نمىکرد
بهرام، جوانک نوزده سالهاى بود از اهل شهر که چندى پیش از آغاز این داستان با پدرش همراه موج زندگى به دورود که از محال روستایى شرق کرمانشاهان است پرتاب گشته بود تا براى نان خانواده و آتیهاى که هر کس به حکم ضرورت زیست دلبسته آن است امیدهاى انسانى خود را آبیارى کنند
استادباشى، این مرد سپیدموى کرمانشاهى که در زمان جوانى مدتى میرابى باغها و محلههاى شهر و حومه را مىکرد و به معرفى اهل محل و قبول شهردارى تا همین اواخر شاخص افتخارى آب دولتخانه بود و همیشه در اختلافات بر سر مقسمهاى سهگانه شهر نظرش حجت بود، بدون تردید چنان کسى نبود که به کارى خارج از حیطه صلاحیتش دست بزند. پسران سردار نصرت، مباشرین و کدخدایان آنها و بهطور کلى همه رعایاى دورود این نکته را تصدیق داشتند.
استادباشى، خجالت مىکشم بگویم، اما خوب این حرفى است که همه مىزنند؛ درست است که تو براى کندن این جوى غیر از هشت ماه عرق ریختن یکروند تا به حال فقط سیصد تومان پول لقمه کلنگ دادهاى، هیچکس منکر آن نیست، اما سر مرا ببر و نگو که شیب آن روى به کان و ماکان است. مگر آنکه تو بخواهى از صیمره آب به سیاهگل بیاورى که البته امر دیگرى است.
حال که اینطور است یک من و پنجاه انگور یک من گندم.
خان از خنده دست بر دل مىنهد و او را از این حماقت مسخره مىکند و مرد پاسخ مىدهد :
ــ ارباب، یارعلىبیگ باید دستش در یک و پنجاه باشد.
و این گفته از آن پس در محال دورود ضربالمثل مىگردد.
زن بیست و هشت ساله که با همه جوانى و تازگى رخسار میلى داشت پیش پسر جوان حرکات خود را پیرانه و مادروار جلوه دهد. از تجسم سرنوشتى که در انتظار یک همجنسش بود از غم و احساس بر خود پیچید. به صداى ناله ضعیفى که مجددآ ازپس چادرها به گوش رسید و آخرین مددخواهى موجودى بىوسیله بود گفتى قلب مادر و همچنین دختر او را که در این موقع به چادر داخل شده بود از سینه بیرون کشیدند. هر دو در یک لحظه و بهناگهان از
استادباشى از حیرت خبر ناخوشایند خشکش زد و سر جاى خود ایستاد. حرف پسر جوان را بهتندى قطع کرد :
ــ چى؟ مادرت از پله افتاده لبش شکافته و یک دندانش هم شکسته است؟! آیا صدمهاى دیگر هم دیده است؟ عجب، این چه بداقبالىهاست که به او روى مىآورد؟! آیا خیلى ناراحت شده است؟
ـزن بهره، چیدن پشم گوسفند و بز را گویند.
نقد و بررسیها
پاکسازی فیلترهنوز بررسیای ثبت نشده است.