روایتی است از سفر زیارتی نویسنده همراه با دوستانی از اهل قلم به عتبات عالیات در سال 1394 که در این کتاب، نویسنده از حالوهوای کشور عراق و شهرهایی که در آن قدم نهاده است، تصویرسازی میکند.
برشی از کتاب:
سید وسط صحن میایستد و اشاره میکند به جایی در بیرون از صحن. میگوید: «آنجا خرابههای کوفه است!» و من تا آخرش میخوانم. همان جایی که بعد از وقایع عاشورا، حضرت زینب (س) و اُسرا را در آنجا نگه داشتهاند. جای متروکی است و جز آثاری که با خاک یکسان شده، چیزی دیده نمیشود. اما حس و حال و نگاههای من به جایی که سید عباس نشان داده، مرا به آن روزها میبرد.
راه رفتن زیر آفتاب سوزان و روی زمین داغ تجربة جدید من است. تا به روی فرش برسم، حسابی سوختهام. خدا کند کف پاهایم تاول نزند. میرسم روی فرش قرمزی که زیر پای زائران پهن است. قدم تند میکنم تا همراهانم را گم نکنم. آنها از پلههای مسجد کوفه پایین میروند. میرویم زیارت قبور مختار، هانی بن عروه، مسلمبن عقیل که هر کدام در گوشهای از این صحن بزرگ آرمیدهاند و صاحب مقبرهای بسیار باشکوه. به هر کدام از این مردانی که زیر این ضریحهای نقرهای خفتهاند، دست مریزاد باید گفت. روزگاری که زمین با کمبود مرد مواجه بود، اینها برخاستند و مردانگی کردند و نگذاشتند زمین خالی از مرد شود.
علی –
روایتی جذاب و دوست داشتنی داره بسیار لذتبخشه