در معرفی کتاب آمده است: «این رمان که پس از انتشار نسخه ی انگلیسی آن در سال ۲۰۰۹ | به پرفروش ترین کتاب سال در بریتانیا تبدیل شد، شاهکاری است هیجان انگیزه پلیسی و برعلا کندهای عدالتی های اجتماعی میکائیل بلومکونه ناقر مجله ی میلنیوم تصمیم می گیرد عملیات قاچاق انسان و تجارت جنسی گسترده ای را برملا کند. یک روز قبل از چاپ این گزارش، دو نفر به طور وحشیانه ای به قتل می رسند و مشخص می شود که اثر انگشت روی الت قتل متعلق به دولت او الهزیته سالاندو، هکر نابغه است. بلومکویست که از بی گناهی سالاندر ململ استه به جست و جو و تحقیق در این باره می پردازد. در این میان، خود عالاندر وارد یک بازی کشنده ی موش و گربه می شود که او را مجبور به رویارویی با گذشته ی تاریکش می کند.»
دختری که با آتش بازی کرد
Earn 41 Reward Points480,000 تومان قیمت اصلی 480,000 تومان بود.408,000 تومانقیمت فعلی 408,000 تومان است.
وزن | 739 گرم |
---|---|
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
موضوع | |
قطع کتاب | |
نوبت چاپ | دوم |
سال انتشار | 1399 |
تعداد صفحه | 702 |
جلد کتاب | شومیز |
زبان کتاب | فارسی |
شابک | 9786227546026 |
ناموجود
برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
ورود / عضویت
دوران نقاهت پس از عمل جراحی بیدرد نبود، اما همه چیز کاملاً طبیعی به نظر میرسید و تا الآن تمام زخمها تقریباً از بین رفته بودند. حتی یک لحظه هم از این تصمیم خود پشیمان نشد. بسیار خشنود بود. حتی بعد از شش ماه وقتی از کنار آینه میگذشت، جلوی آینه میایستاد و از این که کیفیت زندگی خود را بهبود بخشیده بود، احساس خوشحالی میکرد.
در مدتی که در کلینیک جِنوا بود، یکی از نُه خالکوبی بدنش را پاک کرد که یک زنبور وحشی دو و نیم سانتیمتری در سمت راست گردنش بود. از خالکوبیهایش خوشش میآمد، مخصوصاً اژدههای روی کتف چپش. اما زنبور وحشی خیلی به چشم میآمد و به یاد داشتن و شناسایی او را بسیار راحت کرده بود. خالکوبی با لیزر درمانی پاک شده بود و وقتی با انگشت اشاره گردنش را لمس میکرد، میتوانست زخم خفیفی را حس کند. یک بررسی از نزدیک نشان میداد که بدن آفتاب سوختهی او یک درجه روشنتر از جای خالکوبی بود، اما در یک نگاه چیزی معلوم نبود.
او در تعطیلات کریسمس سالاندر را به کلبهی خود در ساندهامن دعوت کرده بود. مدت زیادی پیادهروی کرده و در آرامش دربارهی عواقب اتفاقات مهیجی صحبت کردند که هر دوی آنها سال گذشته درگیرشان شده بودند. سالی که بلومکویست چیزی را تجربه کرد که بنا به تصور خودش بحران میانسالی زودرس بود. او متهم به افترازنی شده بود، دو ماه زندانی شد و حرفهی روزنامهنگاری او رو به افول گرایید. از سِمت خود در مقام ناشر مجلهی میلنیوم کم و بیش با بیآبرویی استعفاء کرد. اما در آن برهه همه چیز تغییر کرد. مأموریت نوشتن زندگینامهی کارخانهداری به نام هنریک وانگِر که در این برهه برای بلومکویست نوعی رواندرمانیِ پردرآمد و مضحک بود، به تعقیب هولناک قاتلی زنجیرهای تبدیل شد.
او در طول تعقیب این جنایتکار با سالاندر آشنا شد. بلومکویست بهطور ناخودآگاه دستی روی زخم خفیفی کشید که طناب دار، زیر گوش چپش باقی گذاشته بود.
هر شب درست هنگامی که سالاندر با کتابی دربارهی اسرار ریاضیات به رختخواب میرفت، هیاهو و آشوب در اتاق بغلی شروع میشد. حملهی چندان شدیدی به نظر نمیرسید. تا آن جایی که سالاندر از پشت دیوار تشخیص میداد، مشاجرهی تکراری و خستهکنندهای بود. سالاندر شب قبل نتوانست بر کنجکاوی خود غلبه کند. رفت روی بالکن تا از پشت درِ نیمهباز اتاقشان به حرفهای آنها گوش دهد. مرد بیش از یک ساعت در اتاق راه میرفت و اعلام میکرد که خود را پستفطرتی میدانست که لایق آن زن نبود. بارها و بارها میگفت حتماً زنش فکر میکرد که او کلاهبردار بود. زن جواب میداد که نه، اینطور فکر نمیکند و سعی داشت مرد را آرام کند. مرد جدیتر شد و به نظر میرسید شانهی آن زن را گرفته بود و او را به جلو و عقب تکان میداد. تا این که بالاخره زن جوابی را داد که مرد میخواست بشنود…آره، تو یک کلاهبرداری. و مرد هم بیدرنگ آن را بهانه کرد تا با او بدرفتاری کند. او زن را ولگرد صدا زد، اته
نقد و بررسیها
پاکسازی فیلترهنوز بررسیای ثبت نشده است.