اثري است از ژوزه ساراماگو به ترجمه ي زهره روشنفكر و چاپ انتشارات به سخن،مجید.
نويسنده رمان تامل برانگيز پيش رو با به تصوير كشيدن جامعه اي كه اعضاي آن يكي پس از ديگري، بر اثر نور شديد، قدرت بينايي خود را از دست مي دهند، تلنگري به مسايل اجتماعي و سياسي همچون تقليدهاي كوركورانه، سكوت در برابر ظالم و… مي زند و لزوم شناخت قدرت هاي دروني و به كارگيري تعقل و تفكر را گوشزد مي كند.
تمام اتومبيلها، كاميونها و حتي دوچرخه ها به طور نامنظمي در تمام شهر به حال خود رها شده بودند؛ زيرا ترس بر احساس مالك بودن غلبه كرده بود؛ شاهد اين ادعاها هم منظره خنده آور يك كاميون يدك كش بود كه يك ماشين به آكسل جلوي آن آويزان شده بود و چه بسا همان ماشين مردي بود كه اول از همه كور شده بود. وضعيت براي همه كس بد؛ اما براي كورها يك فاجعه بود؛ زيرا همانطور كه در زبان همه بود، آنها حتي نمي توانستند جلوي پاي خودشان را ببينند. ديدن وضعيت آنها كه يكي بعد از ديگري به ماشينهاي رها شده برخورد مي كردند و ساق پاي آنها ضربه مي ديد، بسيار تاسف انگيز بود.
علی –
داستانی بسیار قوی و زیباست و عین حال بینهایت تلخ چون واقعیت عریان رو بهتون نشون میده. انگار آدما فقط بخاطر نظر و قضاوت دیگران پایبندی سری اصولن. ولی همین ک بفهمن کسی اونا رو نمیبینه و نمیتونه قضاوتشون کنه در حد حیوونا پست میشن
F_b (خریدار محصول) –
یکی از بهترین کتابایی که خوندم
تلخ ولی واقعی
Booklover (خریدار محصول) –
کتاب متفاوتیه، اغراق داره ولی در کل خوبه