کتاب کتابخانه عجیب، رمانی کوتاه نوشته ی هاروکی موراکامی است که اولین بار در سال 2005 به چاپ رسید. مخاطبین با گشودن این کتاب جذاب و منحصر به فرد، در دنیای عجیب تخیلات بی حد و مرز موراکامی غرق خواهند شد. این رمان به داستان پسری تنها، دختری اسرارآمیز و مردی شکنجه شده می پردازد که قصد دارند از کتابخانه ای جهنمی فرار کنند. داستان این کتاب که به شکلی آشکار با سایر آثار موراکامی متفاوت است، پر از شخصیت هایی بسیار عجیب و در عین حال بسیار آشنا است و با پیشروی مخاطب، شکل دیگری به خود می گیرد و بسیار پویا و زنده جلوه می کند. رمان کتابخانه عجیب به شما می آموزد که چگونه از دنیای اتفاقات عادی فاصله بگیرید و کلمات را وادار می سازد تا شما را به جهانی متفاوت ببرند.
کتابخانه ی عجیب
Earn 10 Reward Points120,000 تومان قیمت اصلی 120,000 تومان بود.102,000 تومانقیمت فعلی 102,000 تومان است.
وزن | 110 گرم |
---|---|
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
موضوع | |
قطع کتاب | |
نوبت چاپ | دهم |
سال انتشار | 1393 |
تعداد صفحه | 90 |
جلد کتاب | شومیز |
زبان کتاب | فارسی |
شابک | 9786002294609 |
ناموجود
1 دیدگاه برای کتابخانه ی عجیب
پاکسازی فیلتربرای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
ورود / عضویت
ردیفِ درازی از پلهها را پایین رفتم، پیچیدم راست، راهروِ کمنوری را رفتم تا همانطور که قرار بود، به اتاقی رسیدم که شمارهی ۱۰۷ داشت. کتابخانههه را خیلی رفته بودم اما اینکه زیرزمینی دارد برایم تازه بود.
در زدم. در زدنِ خیلی طبیعی و معمولییی بود اما جوری صدا داد انگار کسی با چوبِ بیسبال دروازههای جهنم را کوبیده. صدایش جورِ ترسناکی توی راهرو پیچید. برگشتم دربروم، اما راستاش با اینکه دلم میخواست، یک قدم هم برنداشتم. اینجوری بزرگ نشدهام. مادرم یادم داده که اگر دری را میزنی، باید منتظر شوی تا کسی جواب بدهد.
از داخلِ اتاق صدایی گفت «بیا تو.» آهسته اما تیز و گوشخراش.
در را باز کردم.
وسطِ اتاق پیرمردِ ریزهمیزهای پشتِ میزِ قدیمیِ ریزهمیزهای نشسته بود. جوشهای سیاهِ ریزی عینِ یک دسته مگس صورتش را خالخال کرده بودند. پیرمرده کچل بود و عینکِ شیشهکُلُفت داشت. کچلیاش انگار کامل نبود؛ موهای فرفریِ سفیدی داشت
پیرمرده خوشحال و با غرور گفت «اینها رو نگاه کن حالشون رو ببَر. نظامِ مالیاتیِ عثمانی رو داریم، خاطراتِ یک مالیاتچیِ عثمانی، و ناآرامیها بر سرِ مالیات و سرکوبشان در امپراتوریِ عثمانی ـ ترکیه. باید قبول کنی مجموعهٔ حسابیییه.»
مؤدب گفتم «خیلی ممنون.» کتابها را برداشتم و راهی شدم سمتِ در.
از پشتسرم پیرمرده داد کشید که «صبر کن. این سهتا کتاب باید همین جا خونده بشن ــ تحتِ هیچ شرایطی امکانش نیست از این محدوده خارج بشن.»
پیرمرده از روی صندلیاش خیزی برداشت. خمیدهکمر راهش را کِشید سمتِ دری فولادی انتهای اتاق، بازش کرد، و غیبش زد. ده دقیقه آنجا ایستادم، منتظرِ برگشتناش. زیرِ آباژور، چندتایی حشرهٔ ریزِ سیاه داشتند زمین را میجوریدند.
پیرمرده بالاخره برگشت؛ سهتا کتابِ چاق دستاش بود. همهشان خیلی قدیمی بودند ــ بوی کاغذِ کهنه بلند شد.
پیرمرده گفت «من رو سرِ کار نذار. ما کلی جلد کتاب داریم که موضوعشون جمعآوریِ مالیات در دورانِ امپراتوریِ عثمانیه. اومدهٔ اینجا به این قصد که این کتابخونه رو دست بندازی و خودت تفریح کنی؟ اینه هدفت؟»
جویدهجویده و تُندتُند گفتم «نه آقا، قصدم اصلاً این نبود. من نمیخوام کسی رو مسخره کنم.»
«پس اینجا عینِ یه پسرِ خوب منتظر شو تا بیام.»
جواب دادم «باشه آقا.»
این حرف معذبم کرد. راستاش را بگویم، من آنقدرها هم مشتاقِ فهمیدن دربارهٔ جمعآوریِ مالیات در دورانِ عثمانی نبودم ــ سرِ راهم از مدرسه به خانه این موضوع ناگهان افتاده بود توی سرم. اینطوری که از خودم پرسیدم عثمانیها چهطور مالیات جمع میکردند. یک همچه چیزی. از همان زمان هم که بچهسال بودم، مادرم بهم گفته بود اگر چیزی را نمیدانی، برو به کتابخانه و تهوتویش را دربیاور.
گفتم «خواهش میکنم به خودتون زحمت ندین. واقعاً اونقدرها هم مهم نیست. تَهش اینکه ماجرا یه بحث دانشگاهیه دیگه…» فقط میخواستم هر چه سریعتر از آن اتاقِ ترسناک بزنم بیرون.
حامد –
یک داستان کوتاه پسرکی وارد کتابخانه می شه که چند تا کتاب جدید بگیره ولی یک پیرمرد عجیب غریب اونو می گیره تا بعد مغز سرشو بخوره ….