کتاب جنایت و مکافات (2جلدی)
جنایت و مکافات (2جلدی) قیمت اصلی: 928,000 تومان بود.قیمت فعلی: 162,000 تومان.
بازگشت به محصولات
کتاب سکوت
سکوت 39,000 تومان
اشتراک گذاری

این کالا را با دوستان خود به اشتراک بگذارید

پاییز فصل آخر سال است

پاییز فصل آخر سال است

175,000 تومان

(دیدگاه کاربر 5)
قیمت پشت جلد:175,000 تومان
نویسنده

ناشر

موضوع

,

قطع کتاب

نوبت چاپ

پنجاهم

سال انتشار

1400

تعداد صفحه

189

جلد کتاب

شومیز

زبان کتاب

فارسی

برای ثبت درخواست تامین، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.

175,000 تومان

در انبار موجود نمی باشد

ناموجود

این کتاب در حال حاضر موجود نیست، اما می توانیم آن را با درخواست شما تامین کنیم و از طریق پیامک با خبرت کنیم!
از طریق دکمه زیر درخواست تامین فوری رو به همراه ثبت تلفن همراه انجام بده.


QR Code
قیمت پشت جلد:175,000 تومان

با خرید این محصول 18 سکه معادل 3,500 تومان در باشگاه مشتریان دریافت کنید!

ارسال رایگان پستی برای سفارش های بالای 1,000,000 تومان

امکان ارسال سفارش به صورت کادوپیچ

کادوپیچ

برای اینکه سفارش رو کادوپیچ براتون ارسال کنید، باید بعد از اضافه کردن کتاب ها به سبد خرید ، وارد سبد خرید بشید و دکمه "کتاب رو براتون کادو کنیم؟" رو بزنید.
حتی میتونید در ادامه آدرس کسی رو که مایلید براش سفارش کادوپیچ شده ارسال بشه رو وارد کنید ;)

این همه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی می کنند.بیدار می شوند و می خورند و می دوند و می خوابند.همین:مگر به کجای دنیا برخورده؟بابا گفت جوری زندگی کن که بعد از تو آدم ها تو را یادشان بیاید.تئاتر نو نهالان گیلان اول شده بودم.بابا ماشین آقاجان را گرفته بود و من را آورده بود خانه.لباس شیطان را از تنم در نیاورده بودم هنوز.شنل و شاخ و دمی که مامان درست کرده بود نمی گذاشت درست راه بروم.بابا برایم یک عروسک جایزه خریده بود.کله عروسک را کنده بودم.داشتن چشمش را از گردنش می آوردم بیرون.می خواستم بفهمم چرا وقتی می خوابانمش چشم هایش بسته می شود.بابا عروسک را گرفت و گذاشت کنار.من را نشاند روبه روی خودش.گفت من کسی نشدم،اما تو و رامین باید بشوید.یادت می ماند؟گفتم آره بابا،یادم می ماند.فردایش رفت و دیگر نیامد.چی از بابا به من رسید غیر از این حرف و چشم های سبزش؟نیامد که ببیند حرفش زندگی من را خراب کرده.خودش کسی نشد،من چرا باید می شدم؟

وزن 190 گرم
ابعاد 14 × 21 × 1 سانتیمتر
نویسنده

ناشر

موضوع

,

قطع کتاب

نوبت چاپ

پنجاهم

سال انتشار

1400

تعداد صفحه

189

جلد کتاب

شومیز

زبان کتاب

فارسی

4.6
5 نقد و بررسی
طراحی جلد و صفحات کتاب
0
جذابیت محتوا و موضوع کتاب
0
محتوای مفید و آموزنده
0

5 دیدگاه برای پاییز فصل آخر سال است

پاکسازی فیلتر
  1. علی

    برگزیده بخش رمان جایزه جلال آل احمد هست کتاب خوبیه

  2. علی

    قدرت نوشتن این نویسنده عالی بود عالی خیلی خوشم اومد فقط آخرش خارج انتظارم بود

  3. علی

    کتابی مملو از زندگی واقعی نسل ما؛ مسخ شده در کش و قوس عشق، تردید، رویا و ریشه… ریشه در خاکی نجیب و هماره در رویارویی با دیب‌های نانجیب!
    در لابلای سطرهای کتاب ما بودیم، نسلی عقیم، با چشمه‌های جوشان اشک در قلبهایمان، با آرزوهایی که در کودکی جاماند و قلمه هایشان هرگز جان نگرفت.

  4. محسن

    یک ماجرای عاشقانه سیاه و غمگین با پایانی تلخ . البته داستان به گونه ایست غیر قابل پیش بینی و هر لحظه چیزجدیدی ارایه میکند که شما را تا پایان به کتاب قفل میکند

  5. بهنام مؤمنی (این محصول را خرید کرده است.)

    کتاب خوبی است؛ ولی نه تا این حد که این‌قدر فروش برود.

دیدگاه خود را بنویسید

بریده هایی از کتاب پاییز فصل آخر سال است

اگر کتاب "پاییز فصل آخر سال است " را مطالعه کرده اید، بریده هایی از متن آن را با دیگران به اشتراک بگذارید!

برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.

نمی‌توانیم خودمان را بتکانیم و دوباره بایستیم و اگر بتوانیم، آنی نیستیم که قبل از آوار بوده‌ایم. اشتباهِ کدام طراح بود که فشارها را درست محاسبه نکرد و سازه‌مان را طوری غیر‌مقاوم ساخت که هر روز می‌تواند برای شکستن‌مان چیزی داشته باشد؟ فکر زندگی بی‌خنده و بی‌آرزو تکه‌تکه‌ام می‌کند.

باید چیزی داشته باشم که مرا فرو ببرد توی خودش و نگذارد بفهمم کجا هستم. باید روزهایم را بگذراند. باید حواسم را پرت کند از همه‌چیز. حواسم که به چیزی پرت نمی‌شود، فکرها پیدای‌شان می‌شود. خودم را ول می‌کنم روی مبل قرمز و هزار ساعت هم که بنشینم حوصله‌ام سر نمی‌رود بس که فکر می‌دود توی سرم. فکر خودم، تو، سمیرا، زندگی شبانه و ماهان. فکر این‌که چرا به این‌جا رسیدیم. کجا را اشتباه کردیم. کجای خلقت و با کدام فشار شالوده‌مان ترک خورد که بدون این‌که بدانیم برای چه، با یک باد، طوری آوار شدیم روی خودمان که دیگر نمی‌توانیم از جای‌مان بلند شویم.

آب‌جوش را که می‌ریزم توی لیوان، رگه‌های قهوه‌ای دود می‌شوند توی آب و پیچ‌و‌تاب می‌خورند. نخ کیسه‌ی چای را می‌کشم. رگه‌ها با‌هم قاطی می‌شوند و برایم چای فوری درست می‌کنند. نیستی و با خیال راحت قوری را در بالاترین کابینت قایم کرده‌ام و فقط چای فوری می‌خورم. باید چای بخورم تا سرحال شوم. باید سرحال بروم سر کار. دارم می‌روم سر کاری که همیشه دوست داشته‌ام. کاری که خوشحالم می‌کرد. باید باز هم دوست‌اش داشته باشم. چرا ندارم؟ چرا هیچ‌چیزِ این روزها دیگر مرا نمی‌خنداند؟ به خاطر بی‌کاری است حتماً.