

این کالا را با دوستان خود به اشتراک بگذارید


من ضامن
من ضامن
45,000 تومان قیمت اصلی: 45,000 تومان بود.38,250 تومانقیمت فعلی: 38,250 تومان.
نویسنده | |
---|---|
ناشر | |
موضوع | |
قطع کتاب | |
نوبت چاپ | اول |
سال انتشار | 1400 |
1-10 | 11-20 | 21-50 | 51-100 | 101+ |
38,250 تومان | 36,000 تومان | 33,750 تومان | 31,500 تومان | 29,250 تومان |
برای ثبت درخواست تامین، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
45,000 تومان قیمت اصلی: 45,000 تومان بود.38,250 تومانقیمت فعلی: 38,250 تومان.
در انبار موجود نمی باشد
مشاهده QR CODE

با خرید این محصول 4 سکه معادل 765 تومان در باشگاه مشتریان دریافت کنید!
ارسال رایگان پستی برای سفارش های بالای 500,0000 تومان
امکان ارسال سفارش به صورت کادوپیچ
کادوپیچ
برای اینکه سفارش رو کادوپیچ براتون ارسال کنید، باید بعد از اضافه کردن کتاب ها به سبد خرید ، وارد سبد خرید بشید و دکمه "کتاب رو براتون کادو کنیم؟" رو بزنید.
حتی میتونید در ادامه آدرس کسی رو که مایلید براش سفارش کادوپیچ شده ارسال بشه رو وارد کنید ;)
الهام و برادرش همراه خانواده رفتهاند مشهد. پدر گرفتار است و رفته که امام گره از کارش باز کند. الهام و برادرش در مشهد گیر میافتند و پسری مشهدی ضامنشان میشود. الهام و برادرش میروند که پدر و مادرشان را بیاورند، اما برنمیگردند. پسری که ضمانت الهام و برادرش را کرده، بالاخره خلاص میشود، اما این ماجرا ادامه دارد. چرا الهام و برادرش برنگشتهاند؟ آیا الهام و پسر مشهدی (ضامن) به هم میرسند.
وزن | 170 گرم |
---|---|
نویسنده | |
ناشر | |
موضوع | |
قطع کتاب | |
نوبت چاپ | اول |
سال انتشار | 1400 |
تعداد صفحه | 169 |
جلد کتاب | شومیز |
زبان کتاب | فارسی |
شابک | 9789640234181 |
برای ثبت نقد و بررسی وارد حساب کاربری خود شوید.
1-10 | 11-20 | 21-50 | 51-100 | 101+ |
38,250 تومان | 36,000 تومان | 33,750 تومان | 31,500 تومان | 29,250 تومان |
بریده هایی از این کتاب
متن ارسال بعد از بررسی تایید و منتشر خواهد شد.
برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
-
خانم
الهام و برادرش ناصر رفتند به سمت حرم. جلوی رواق شیخ طوسی دختر نشست کنار راه، لب جدول. از آنجا ورودی زنانه را می دید. زن های چادری و زن های مانتویی. زن هایی که چادر قرض می کردند که بروند تو و او بلد نبود چادر را روی سرش نگه دارد. عصبانی بود که نمی توانست خودش برود دنبال مادرش. حرصش را سر برادرش خالی کرد. «برو بگو مامان بیاد بریم اون پسره رو خلاص کنیم.» ناصر ایستاده بود بالای سرش. پرسید: «پول شیشه چقدر می شه
-
خانم
سنگ ریزه های توی باغچه را که دم دستش بود، پیدا می کرد و می زد به ستون کوتاهی که دو متری اش بود. دلش می خواست ناصر دم دستش بود تا لگدی جانانه بهش می زد. پنج سال بزرگ تر از برادرش بود و همیشه هم با هم دعوا داشتند، اما وقتی آمد، نتوانست چیزی بگوید
دیدگاهها
پاکسازی فیلترهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.