«ملکه بامیان» کتابی با شالودۀ واقعی است که توانسته داستانی با طعم عشق و جنگ را در معرض احساس مخاطب قرار دهد. «معصومه حلیمی» با هدف معرفی گوشه های پنهان زندگی قوم هزاره که مظلوم و شیعه مذهب هستند، دست به نگارش این کتاب زده است و سعی نموده در آن تصویری واقعی از آثار بد جنگ و جدال را بر زنان و کودکان نشان دهد.
داستان « ملکه بامیان» حکایت دختری است که از کودکی شاهد حملۀ طالبان به مرکزی ترین منطقه هزاره ها بوده و ترس و وحشت را با تمام جسم جان حس کرده است. داستان با شادی کودکانۀ او شروع می شود و ناگهان در ظهر یک روز خسته که قهرمان قصه به هوای بوی دلپذیر آبگوشت سر سفره نشسته است، بر سر و او خراب می شود. برادر و پدربزرگش را جلوی چشمانش مردان بدقوارۀ ریش بلند به یغما می برند و تا به خود می جنبد، می بیند تمام روستایشان آشفته نبود مردانشان شده و در حال گریستن است.
داستان به گونه زیبایی راوی احساسات غریبانه و پاک دخترک است. آنجایی که همه مخاطبان منتظر است تا مادر چگونه به پیش علی که از چنگ طالبان فرار کرده است می رسد، ملکه قصه برادر را رها کرده و از غصه اش در مورد ماکیانی می گوید که مادرش به عنوان مژدگانی به پسر دایی اش داده و لحظه هایی را روایت می کند پس از بمباران جوجه های ماکیان را ندیده است.
«الاغ مثل اینکه حرف مرا شنید. درحین عبوراز راه باریک ، پایش لیز خورد. پرت شد توی آن رودخانۀ پرآب. آیه ام نهیب زد: “یا امام ضامن! خودت ضامن دخترم شو.”
رودخانه خدیجه را در یک چشم بر هم زدن بلعید . الاغ تا گردن، زیر آب فرو رفته بود و در آب دست و پا می زد. علی خودش را انداخت توی آب. آیه مرتب دست هایش را به هم می مالید و دعا می خواند. در آخر آیه طاقت نیاورد و با وجود خواهش های علی خودش را به آب زد.
موهایم از ترس سیخ شده بود و از زیر کلاهم در آمده بود. خدا خدا می کردم خدیجه زنده باشد. درست بود او گاهی خیلی اذیتم می کرد، اما مگر می شد دوستش نداشته باشم! اونه فقط هم بازی ام بلکه خواهرم بود.
کفش های خدیجه روی آب پرسه می زد…»
لیبل "خریدار محصول" Mahdi (خریدار محصول) –
خدا یکی رو از عرش به فرش میاره، یکی هم از فرش به عرش میبره، داستانی پر از تلنگرهای دقیق که در دل قصه باید پیداش کنیم…..
علی –
داستانی پر از اتفاق داره
علی –
کتاب گیرایی هست نثر خوبی داره
خانم (خریدار محصول) –
زیباست خوندنش توصیه میشه