در روزگاری نه چندان دور، در تابستان 1995 میلادی، بیش از هشت هزار بوسنیایی که در شهر سربرنیتسا و نواحی اطراف آن زندگی می کردند، در کمتر از 72 ساعت به دست نیروهای شبه نظامی صرب قتل عام شدند.
سربرنیتسا در زمان وقوع قتل عام تحت کنترل و حمایت نیروهای حافظ صلح سازمان ملل قرار داشت.
اما نیروهای صرب در روز یازدهم ژولای 1995 به یکباره وارد شهر می شوند، ظرف چند ساعت مردان را از زنان جدا و پس از قتل عام و اعدامهای دسته جمعی آنها را در گورهای دسته جمعی دفن می کنند.
داستانها، ماجراها و روایاتی که از ماجرای قتل عام سربرنیتسا نقل می شوند، آنقدر دردناک، فجیع وحشتناک هستند که حتی شنیدنشان هم خارج از توان هرکسی باشد.
هنر «جِوا» در «لبخند من، انتقام من است» آن است که روایت دخترانه خود از فاجعه سربرنیتسا را به نحوی ارائه می دهد که خواننده ضمن درک این مقطع خاص از رویدادهای غم انگیز جنگ بوسنی، بتواند خواندن کتاب را به انتها برساند!
علی –
روایت های دردناکی هست
علی –
خاطرات تلخی هست از دوران جنگ یوگوسلاوی
محسن –
مثل داستان سارایوو هست
هانیه معتمدی –
در این کتاب داستانها، ماجراها و روایاتی که از ماجرای قتل عام سربرنیتسا نقل می شوند، آنقدر دردناک، فجیع وحشتناک هستند که حتی شنیدنشان هم خارج از توان هرکسی باشد.